"قوي ترين حيوان جنگل"
شيري از جنگل مي گذشت، به هر جانوري كه مي رسيد مي پرسيد: "قوي ترين حيوان جنگل كيست؟
جانور با ترس و لرز مي گفت: "البته شما"
آنگاه شير سرش را تكان مي داد و مي گذشت. تا اينكه به فيلي قوي پيكر رسيد. از فيل پرسيد:" قوي ترين حيوان جنگل كيست؟"
فيل خرطومش را دور كمر شير انداخت ، او را از زمين بلند كرد و در هوا چرخاند و محكم به زمين انداخت. شير برخاست، خودش را تكان داد و گفت:" برادر، از تو سوالي كردم، اگر نمي داني، بگو. ديگر چرا اوقاتت تلخ مي شود؟"
فيل گفت:" فقط خواستم جواب سوالت را داده باشم."
(كليله و دمنه)
"گرسنه ايمان ندارد"
مردي از گرسنگي مشرف به مرگ بود. شيطان براي او غذايي آورد به شرط آنكه ايمان خود را بفروشد. مرد پذيرفت و غذا را خورد. اما پس از رفع گرسنگي، از دادن ايمان امتناع كرد! شيطان برافروخته شد و اعتراض نمود.
مرد گفت:" آنچه در گرسنگي فروختم خيالات بود، زيرا آدم گرسنه ايمان ندارد تا چه رسد به آنكه آن را به فروش بگذارد!"
(امثال و حكم دهخدا)
"من و تويي ندارد "
گرگ و شتري هم منزل شدند و قرار گذاشتند كه جدايي از بينشان برداشته شود و دو خانواده يكي شوند و بين بچه هايشان فرقي نباشد.
روزي شتر براي به دست آوردن غذا به صحرا رفت و گرگ يكي از بچه هاي او را خورد و در گوشه اي خزيد.
وقتي سر و كله ي شتر از دور پيدا شد، گرگ جلو دويد و گفت: " اي برادر بيا يكي از فرزندانمان نيست."
شتر بيچاره نگران شد و پرسيد:" يكي از بچه هاي من يا تو؟"
گرگ گفت:" رفيق! باز هم كه من و تويي كردي! يكي از آن پا پهن ها ديگر!"
(امثال و حكم دهخدا)
برگرفته از وبلاگ دوست عزیزو ادبیاتیم...سیما خانم..